تسلی
علی برخیز و قدری یاریم کن
تسلای دلِ پر زاریم کن
ببین که دشمنان غرق سرورند
به لبخندی مرا دلداریم کن
کبوتر
کبوتر از چه رو غمگین و خسته
چرا خون بر دو چشمانت نشسته
سفیدِ نازنینِ غرقِ در خون
بگو آخر چرا بالت شکسته
گره
فلک آتش زدی بر این دلِ من
تو خاکستر نمودی حاصلِ من
جوانم را گرفتی پیش چشمم
زدی صدها گره بر مشکلِ من
هلهله
صدای هلهله بزم عزایت
میان دشمنان ماتمسرایت
غریبی همچو بابایم علی جان
بمیرد ای علی بابا برایت
خزان
علیِ اکبرم عمرم تو هستی
چرا ای یاورم از پا نشستی
تو رفتی و خزان کردی دلِ من
ز داغت قامت بابا شکستی
امید
الا خورشید بی تو شب می آید
ز مرگت جان من بر لب می آید
ز جا برخیز ای امیدِ بابا
که اکنون عمه ات زینب می آید